جدول جو
جدول جو

معنی عمل ساختن - جستجوی لغت در جدول جو

عمل ساختن
(دَ)
بوجود آوردن. ایجاد کردن:
صورت ما را که عمل ساختند
قسمت روزی به ازل ساختند.
نظامی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(شُ دَ)
به انجام رساندن. به عمل درآوردن. امری را قابل عمل کردن
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ اُ دَ)
غذا قرار دادن. خوردن:
آنکس که طعمه سازد سی سال خون مردم
نه آخرش به طاعون صورت شود مبتر.
خاقانی.
چون شرر شد قوی همه عالم
طعمه سازد چه حاجت تبر است.
خاقانی.
من نی خشکم وگرچه طعمه آتش نی است
طعمه این خشک نی زان آتش تر ساختند.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ)
انجام گرفتن. به مرحله درآمدن. بار آمدن. پرورده شدن. درست شدن. رجوع به عمل یافته شود
لغت نامه دهخدا